ناکامل بودن بخشی از انسان بودن است و ‌بنابرین‏ شرم آور نیست. پذیرفتن این واقعیت موجب می شود که ناکامل بودن را به عنوان راهی به سوی رشد و تغییر در نظر بگیریم و این بهتر از زمانی است که می کوشیم تا بر معایبمان غلبه کنیم. تلاش برای کامل بودن به خودی خود چیز بدی نیست. شخصی که می کوشد بهترین باشد، نگرش سالمی می‌دارد. با این وجود، وقتی این نگرش ‌به این عقیده تبدیل شود که ما، تنها زمانی خوب هستیم که کاری را درست و کامل انجام دهیم، در اینصورت، تنها زمانی احساس ارزشمندی خواهیم کرد که کامل باشیم. در نتیجه این، تلاش برای کامل بودن از حد خارج شده و به احساس حقارت می­انجامد. پس می توان گفت آنچه لازم است، شجاعت ناکامل بودن است. جرات بخش بودن در دنیایی که بر اشتباهات و ‌سرزنش‌ها تأکید دارد، کار ساده ای نیست. نخستین قدم برای ایجاد یک شیوه جرات بخش برای خود و دیگران، پذیرفتن ویژگی­های شخصیتی و اجتناب ناپذیر بودن اشتباه خطاهاست (چستون، ۲۰۰۰).

باهلمن و دینتر (۲۰۰۱) در مقاله خود به ده مهارت جرات بخشی اشاره کرده‌اند که به شرح زیر است:

  1. اظهار علاقه کردن، ۲-گوش دادن فعالانه، ۳-نشان دادن اشتیاق، ۴-صبور بودن، ۵-بکاربردن لحنی دوستانه، ۶-نشان دادن تظاهرات چهره ای دوستانه، ۷-استفاده از قالب بندی دوستانه، ۸-تصدیق تلاش‌ها و پیشرفت های دیگران، ۹-بکاربردن تماس های بدنی ( از قبیل گذاشتن دست ها بر شانه های دیگری به منظور حمایت). ۱۰-قاطع بودن.

در حوزه اجتماعی می توان گفت جرات بخشی، اعتماد به نفس را قوت بخشیده و در نتیجه کلید رشد و پیشرفت شخصی است. اما از سوی دیگر به دنبال جرات بخشی احساس تعلق فرد به دیگران افزایش یافته و تمایل بیشتری پیدا می‌کند تا خود را وقف نیازهای جامعه اش سازد از اینرو جرات بخشی جدا از اهداف شخصی، یک هدف اجتماعی نیز دارد. چشیدن طعم عشق، ایمان و امید واقعی از طرف شخصی دیگر، واقعه انکارناپذیری است که فرد را ارزش علاقه اجتماعی یک نفر به دیگری عمیقاً آگاه می‌سازد. با این امید تازه و آگاهی از ارزش علاقه اجتماعی، شخص فرصت های جدیدی را برای خارج شدن از هستی خودمحور پیدا کرده و دلسوزی برای دیگران و زندگی کردن برای آن ها را آغاز می‌کند (پروچاسکا و نورکراس، ۱۳۸۳).

به عقیده آدلر (۱۹۵۶) شالوده همه نوع سازگاری، علاقه اجتماعی رشد نایافته است. افراد روان رنجور غیر از اینکه فاقد علاقه اجتماعی هستند؛ ۱) ‌هدف‌های‌ بلندپروازانه تعیین می‌کنند، ۲) در دنیای خصوصی خودشان زندگی می‌کنند، ۳) سبک زندگی خشک و جزمی دارند. این سه ویژگی الزاماًً از فقدان علاقه اجتماعی سرچشمه می گیرند. خلاصه اینکه، افراد ‌به این علت در زندگی شکست می خورند که بیش از اندازه به خودشان مشغول اند و به دیگران اهمیت کمی می‌دهند. افراد ناسازگاری برای جبران کردن احساسهای بی کفایتی و ناامنی که ریشه عمیقی دارند، دیدگاه خود را محدود می‌کنند و به صورت بی اختیار و انعطاف ناپذیر، برای ‌هدف‌های‌ نامعقول تلاش می‌کنند. ماهیت افراطی و نامعقول ‌هدف‌های‌ افراد روانجور، آن ها را از دیگران دور می‌کند. آن ها در دنیایی خصوصی زندگی می‌کنند و به اهدافشان معنی شخصی می‌دهند. آن ها با مسایل رقابت، میل جنسی، و شغل از زاویه شخصی برخورد می‌کنند که مانع از راه حلهای موفقیت آمیز می شود. نظر آن ها درباره دنیا در راستای نظر دیگران نیست و به قول آدلر، آن ها از «معنی شخصی» برخوردارند. این افراد زندگی روزمره را کار شاقی می­دانند(فرانکل، ترجمه محمدپور، ۱۳۸۵).

ارتباط سلامت روان با نحوه جبران حقارت آدلری

طبق نظر آدلر، فرد همیشه تلاش می‌کند که حس حقارت خود را جبران کند، ولی ساز و کار جبرانی مورد استفاده در افراد مختلف متفاوت است. مسائلی که در شکل گیری این سازو کار جبرانی اثر می‌گذارد، عبارت اند از: حافظه، هیجان ها، وضعیت شناختی بیمار و موارد دیگر. ‌در مورد حافظه، خاطرات قبلی فرد ‌در مورد واقعه ای خاص اهمیت دارد. به نظر می‌رسد که هر جانداری برای حفظ تعادل خود و مقابله با نقص موجود به نوعی عمل می‌کند. آدلر این مفهوم را به زمینه و روانشناختی انسان تعمیم داده است. افراد از نظر جبران نقص خود به دو دسته تقسیم می‌شوند:

الف) دسته اول: افرادی هستند که عمدتاًً نقیصه خود را از دیگران پنهان می‌کنند[۴۵].

ب) دسته دوم: آنهایی که برای برای نظر دیگران اهمیت کمتری قائل هستند[۴۶].

مثلاً کسی که یک ظرف انگور در نزدیکی او قرار دارد و مایل است از آن بردارد، در حالت اول اصلاً تلاش نمی کند، چون می ترسد دیگران متوجه نقص او شوند، ولی در حالت دوم از خلاقیت خود استفاده می‌کند. پس دو نفر که نقص واحدی دارند، الزاماًً ناتوانی یکسان ندارند. همچنین از نظر نوع جبران هم افراد را می توان در دسته های زیر گنجاند (موساک و مانیاچی[۴۷]، ۱۹۹۹).

    1. جبران در همان ناحیه[۴۸]: یعنی فرد سعی کند در همان زمینه ای که مشکل دارد، خود را با شرایط انطباق دهد. برای مثال چگونه با بازوی گچ گرفته کار کند و اگر نابیناست چگونه از عصا و یا سگ مخصوص استفاده کند.

    1. جبران در ناحیه ای دیگر: مثلاً کسی که ضعف تحصیلی خود را در زمینه ورزشی جبران می‌کند.

  1. جبران افراطی (عقده برتری): یعنی فرد با سخت کوشی نه تنها مشکل خود را جبران می‌کند، بلکه سعی می‌کند بهتر و بالاتر از دیگران قرار گیرد؛ مثل کسی که مشکل گفتاری دارد و گفتار درمانگر می شود. البته مکانیسم های جبرانی همیشه ‌به این صورت نیستند. کسانی که برای جبران احساس حقارت خود از روش‌هایی مثل دروغگویی یا مصرف ماده مخدر استفاده می‌کنند.

طبق نظریه آدلر(۱۹۵۶) همه افراد احساس حقارت دارند، ولی این احساس در افراد نوروتیک سبب بروز علایم نوروتیک می شود، که آن ها این علایم را در مرکز وجودی خود قرار می‌دهند. تلاش برای رسیدن به کمال امری طبیعی است و تکامل جهت انطباق بهتر با جهان است. در افراد سالم نگرش صحیح به واقعیت هم وجود دارد، در حالی که در فرد نوروتیک این تلاش ها نقش محوری می‌یابند(فیست و فیست، ۲۰۰۲).

سبک زندگی ناکارآمد و سلامت روانی پایین

خویشتن پنداری یکی از اجزاء اصلی شیوه زندگی در نظریه روانشناسی فردی را تشکیل می‌دهد و تا حدود زیادی تعیین کننده مسیر رفتار می‌باشد. خویشتن پنداری قضاوتی است که فرد در زمینه‌های موفقیت، ارزش‌ها، توانایی‌ها، اهمیت و اعتبار فردی دارد. به نظر کوپر اسمیت (۱۹۶۷ به نقل از شولتز و شولتز، ۱۳۸۸) افرادی که خویشتن پنداری مثبت دارند، زندگی موفقیت آمیزی را سپری می‌کنند. از سوی دیگر خویشتن پنداری منفی به احساس حقارت، ناتوانی، پریشانی و بی هدفی منجری می شود (شفیع آبادی و ناصری، ۱۳۸۴).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...