الگوی هومبولتی نیز، بیش از شش سده قدمت دارد. هایدلبرگ در سال ۱۳۸۶ م ، کلن در ۱۳۸۸ م ، ارفورت در ۱۳۹۲ م و لایپزیک در ۱۴۰۹ م به وجود آمدند. به لحاظ سرگذشت نیز، نخستین دانشگاه های آلمان در تحت قلمرو اقتدار رم و کلیسای واتیکان به وجود آمدند. در سده ۱۶ تا ۱۸ بعضی از دانشگاه های آلمان در نظام پروتستانی و برخی دیگر در نظام کاتولیکی ادامه ی حیات پیدا کردند اما تنها در دهه ی نخست قرن ۱۹ و در دوره ی پروس بود که دانشگاه برلین توسط هومبولت[۲۱] در ۱۸۱۰ به وجود آمد و الگوی آن، مبنایی برای نظام واحد و همگن آموزش عالی، تحت نظر و با برنامه ریزی دولت فدرال در آلمان قرار گرفت الگوی هومبولتی دانشگاه [۲۲]، به دلیل ویژگی‌هایی که داشت و مهمترین عنصر آن، آزادی علمی بود، به صورت الگوی در خور اقتباس برای بسیاری از دانشگاه های اروپا و آمریکا درآمد.

الگوی ناپلئونی- هومبولتی به دلیل اینکه، الگویی دو رگه و ترکیبی است، در نمونه های مختلف کشورهای اروپا قاره ای ظاهر شد. در اینجا با توجه به قدمت بسیار کهن دانشگاه های ایتالیا، این کشور به عنوان نمونه ی برجسته ای از نظام دانشگاهی که در قرن ۱۹ به صورت ترکیبی از الگوی ناپلئونی و هومبولتی، بازسازی شد، جهت توصیف انتخاب می شود. همان گونه که اشاره شد، پیشینه ی دانشگاه در ایتالیا به درازای هشت قرن است. دانشگاه بولونیا در سال ۱۲۰۰ م فعالیت داشت و دانشگاه پادوا در ۱۲۲۲ م تأسیس شد. اما فراز و نشیب های تاریخی زیاد در ایتالیا و نوعی گسست در تاریخ جدید آن نسبت به تاریخ قرون وسطایی، سبب شده است که سنت های کهن آموزش عالی نیز (برخلاف مورد انگلستان) نتوانست تداوم پیدا بکند. نظام آموزش عالی جدید ایتالیا در قرن ۱۹ ‌بر اساس قانون کاساتی[۲۳] و به صورت ترکیبی اقتباس یافته از دانشگاه ناپلئونی و هومبولتی در واقع از نو تأسیس شد. نظام آموزش عالی ایتالیا با وجود داشتن برخی از ویژگی های دانشگاه هومبولتی، عمدتاًً مثل الگوی ناپلئونی، نظام واحد نسبتاً متمرکز و بوروکراتیک دولتی است.

الگوی لیبرال- ایالتی، در آمریکای شمالی تکوین یافته است و طبعاً نسبت به چهار الگوی پیشین مستقر در اروپا، قدمت کمتری دارد و پیشینه آن حداکثر ۵/۳ قرن است. دانشگاه هاروارد[۲۴] در ۱۶۳۶ م تأسیس شده است. پیورتین های انگلیسی پس از اقامت در آمریکا، آن را در ایالات ماساچوستس و با اهداف مذهبی- علمی بنیان نهادند. چنان که پیشتر گفته شد، الگوی هومبولتی در آمریکا بی تأثیر نبود، زیرا پس از گسترش در اروپای مرکزی و شرقی، به آمریکا نیز راه یافت و دانشگاه جان هاپکینز[۲۵] در ایالت مری لند[۲۶] در سال ۱۸۷۶ م نمونه ای از این تأثیر بود. اما مهمترین ویژگی برجسته ی آموزش عالی جدید آمریکا این است که ‌بر اساس نیازهای جامعه ی محلی و مشارکت های بخش خصوصی و حمایت دولتی، رشدی طبیعی داشته است. فاقد برنامه ریزی متمرکز از بالا بوده است و از متن تکثر جامعه ی محلی و مدنی و با نقش اصلی بخش خصوصی، و قبل از همه فرقه های مذهبی و برحسب علایق درونزا به وجود آمده است و از تنوع بسیار بالایی برخوردار است، به حدی که حتی نمی توان از آن به عنوان یک نظام واحد سخن گفت.

و سرانجام الگوی سوسیالیستی نمونه ی شاخص خود را در تاریخ و زمینه ی روسی به هم رسانیده و در اتحاد جماهیر شوروی سابق به بار نشانیده است. قدمت دانشگاه در این الگو حتی از آمریکا نیز کمتر و حدود ۵/۲ قرن است. دانشگاه مسکو در ۱۷۵۵ و دانشگاه پترزبورگ در ۱۸۱۹ به وجود آمده اند. نخستین آکادمی ها در قلمرو جغرافیایی روسی (و از قرن ۱۵) عمدتاًً مذهبی بودند و بیشتر با تأسیس دانشگاه مسکو بود که آموزش عالی غیر مذهبی در واکنش به زمینه‌های ارتدکس و غلبه مذهب، نهادینه شد و سپس از دوره ی نسبتاً آزاد الکساندر اول (اوایل قرن ۱۹) دانشگاه های دیگر به وجود آمدند. اما شکل گیری مشخص این الگو، پس از انقلاب کمونیستی اکتبر ۱۹۱۷ بود که آموزش عالی را وارد دور تازه ای از تحول بنیادین کرد که مهمترین ویژگی آن محاط بودن به نظام سکولار متمرکز و تک حزبی و برنامه ریزی شده و مبتنی بر اصول یکسان ساز ایدئولوژی کمونیسم بوده است (فراستخواه، ۱۳۸۸، ص ۸۸- ۸۵).

ردیف

عنوان

خاستگاه کشوری

۱

الگوی لیبرال- اکسبریجی

انگلستان

۲

الگوی ناپلئونی

فرانسه

۳

الگوی هومبولتی

آلمان

۴

الگوی ناپلئونی- هومبولتی

سایر کشورهای اروپای قاره ای

برای نمونه: ایتالیا

۵

الگوی لیبرال- ایالتی

ایالات متحده آمریکا

۶

الگوی سوسیالیستی

روسیه- شوروی

جدول ۱-۲- الگوهای متمایز نظام های دانشگاهی غرب (فراستخواه، ۱۳۸۸، ص ۸۵)

فلسفه دانشگاه

فلسفه دانشگاه و آموزش عالی همواره از زمینه فرهنگ و تاریخی نشأت می‌گیرد که نظامی خاص از آموزش عالی از دل آن برمی آید. این فلسفه به اندیشه‌های رهبران جامعه و صاحب‌نظران آموزش عالی نیز وابسته است. فلسفه آموزش عالی تقریباً بر تمامی محورهای آموزش عالی تأثیر می‌گذارد، که از آن جمله می توان به برنامه ریزی آموزشی، درسی، فعالیت های فرهنگی، ورزشی، سازمان های دانشجویی، زندگی دانشجویی، پژوهش های علمی و مساعدت های اجتماعی اشاره کرد.

‌در مورد دانشگاه و آموزش عالی فلسفه ها و دیدگاه های متعددی وجود دارد، تفاوت این دیدگاه ها در نحوه پاسخ گویی آن ها به مجموعه ای از پرسش هاست. دانشگاه باید در خدمت چه کسانی باشد؟ دانشجویان باید از تجربه دانشگاهی خود چه جیزهایی یاد بگیرند تا پس از پایان تحصیلات شان بتوانند آن ها را انجام دهند؟ مدارس عالی و دانشگاه ها چه مسئولیت های دیگری را برعهده دارند؟ پاسخ ‌به این پرسش های اساسی در دیدگاه های مختلف فلسفی زیر بیان شده است.

۱- رویکرد آزاد منشانه[۲۷]

در این رویکرد، دانشگاه و آموزش عالی ساخت ذهنی را که به جستجوی همیشگی حقیقت می‌ انجامد در انسان پرورش می‌دهد. در اویل دهه ۱۸۷۰، جان هنری[۲۸] آموزش عالی را جامعه آرمانی فراگیران شامل مدرسان و دانشجویان- که از طریق مباحثات علمی با هم تعامل می‌کنند- می‌داند که بر فلسفه، ادبیات و دین متمرکز است. آموزش آزادمنشانه، هسته اصلی برنامه ریزی درسی دوره چهار ساله کارشناسی است. یادگیری آزادمنشانه به طور کلی مورد تأیید و تأکید مدارس حرفه ای و مدارس عالی دو ساله (به جز برنامه های انتقالی که بیشتر از دروس و تجربه های آموزش عمومی تشکیل شده اند) نیست، بلکه متناسب با دوره های چهار ساله دانشگاهی است (باربارا[۲۹]، ۱۳۸۳، ص ۶۷۷).

۲- رویکرد پژوهشی[۳۰]

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...